تمام هفته را درس خوانده بودم؛ پشت میز اتاقم، با دری بسته. گاهی فقط مامان برایم میوه یا غذا می‌آورد. دیگر یادم رفته چطور می‌شود با خواهرم خاطره‌ی خنده‌داری را تعریف کنم یا از برادرم یک شیرین‌کاری تازه یاد بگیرم؛ حتی دیگر حوصله ندارم به سؤال‌های معلم جواب بدهم، وقتی تمام وقتم را پای همین سؤال و جواب‌ها می‌گذارم و دیگر برایم جذابیت و تازگی ندارد. دوست دارم درها بسته باشد، پرده‌ها کشیده باشد و صداها همه خاموش باشند و در این سکوت و سپیدی، دلم تنگ شود برای خندیدن، برای سر به سر گذاشتن، برای دست بلند کردن و «اجازه ما بگیم»ها... اصلاً چه اهمیتی دارد که سؤالی را اشتباه جواب بدهم، درحالی که می‌توانم از اشتباهم درس‌های زیادی بگیرم؟ چرا نباید زمانی را برای تفریح و استراحت بگذارم، درحالی که می‌توانم با نشاط بیش تری درسم را بخوانم و بفهمم؟ چرا تمام ساعت‌های روزم را یک نواخت کرده‌ام و یادم رفته باید گاهی برای مامان چای بریزم و پای خاطره‌های اهالی خانه بنشینم؟

سلامت بدن من
سلامت در نگاه تو است

1. تلویزیون یک منبع نور است؛ نور و اشعه‌ای که از آن به چشم شما می‌تابد تا از یک منظره‌ی زیبا یا داستانی هیجان انگیز لذّت ببرید و می‌تواند تخریب کننده هم باشد. برای سالم نگاه کردن باید فاصله ی مناسب تا تلویزیون را رعایت کنیم. این فاصله به نسبت ابعاد صفحه ی نمایش تغییر می‌کند. کم ترین فاصله ی مربوط به یک تلویزیون 22 اینچی است که باید هنگام دیدن حداقل یک متر از آن دور باشیم.

2. ما مطالعه می‌کنیم تا یاد بگیریم و به یاد بسپاریم. مطالعه باعث رشد و سلامت فکر و روان ما هم می‌تواند باشد؛ امّا باید مواظب باشیم روش مطالعه‌ی ما آسیبی به چشم‌های سالم مان نزند. انتخاب نور مناسب در مطالعه‌ی بهتر و سالم ماندن چشم‌ها بسیار مؤثر است. بهترین نور برای مطالعه، زرد است که از سمت چپ و پشت سر مطالعه‌کننده بتابد. اگر شرایط نوری مناسب را محیا نکنیم، چشم‌ها خیلی زود خسته می شوند و ما هم از خواندن زده می‌شویم.

3. بخش زیادی از چشم به عصب‌ها و فرستنده‌های اطلاعات مربوط می‌شود. با این ساختار و نوع فعالیت چشم، تغذیه اهمیت زیادی در سلامتش دارد. می‌دانیم هویج و شیر پُر از ویتامین «آ» است؛ سیب، مرکبات و سبزیجاتی مانند جعفری، کلم، کرفس و کاهو هم سرشار از ویتامین «ث» هستند. این ویتامین‌ها با تقویت عدسی چشم از کاهش بینایی جلوگیری می‌کنند. بادام و مغز گردو هم با داشتن ویتامین «ای»، حسابی حال چشم ما را خوب می‌کند.

سلامت روان من
یک نخ نامرئی بین ما

1. انسان موجودی اجتماعی است. دوست داشتن، تعلق داشتن و ارتباط از نیازهای وجودی ما است. ما دوست داریم دوستانی صمیمی داشته باشیم؛ با هم دیگر گروه‌هایی تشکیل دهیم و همدلانه درباره‌ی اتفاق‌ها و موضوع‌های مختلفی صحبت کنیم. تا این جا همه چیز خوب و مرتّب است؛ امّا اوضاع جایی ناخوشایند می‌شود که ما بیش از اندازه به دوست‌ها و گروه‌ها و بعضی از فعالیت‌ها وابسته می‌شویم، آن قدر که یادمان می‌رود هدف از این دوست داشتن و تعلق و ارتباط چیست.

2. وابستگی همیشه بین انسان‌ها نیست؛ گاهی ما به پرنده‌ یا یک شی تزئینی وابسته می‌شویم؛ آن وقت، خوشی و ناخوشی ما وصل است به پرواز یک موجود پریدنی و شکستن یک جسم شکستنی.

3. برای کم کردن وابستگی و احساس‌های بدی که با از دست دادن یا نگرانی‌های آن برای مان پیش می‌آید باید سعی کنیم خودمان را بیش تر بشناسیم، به توانایی‌های مان بیش تر اعتماد کنیم و بدانیم خدا همیشه حواسش به ما هست.

سلامت اجتماعی من
گوشه‌هایی که گیر می‌کنیم

1. بعضی از سؤال‌ها را بلدم؛ امّا خجالت می‌کشم دست بلند کنم و بگویم: «اجازه! ما بگوییم؟» انگار همه‌ی دیوارها چشم می‌شوند و میزها گوش‌های شان را تیز می‌کنند و اگر جایی را اشتباه بگویم، کُل کلاس از صدای قهقهه پُر می‌شود. می‌دانم این احساس‌ها اشتباهی هستند. می‌دانم؛ اما دست خودم نیست! همین که بدانیم این احساس‌ها اشتباهی‌اند و اشتباه را هیچ انسان سالمی مسخره نمی‌کند، یعنی آماده‌ی تغییر و پیشرفت هستیم.

2. گوشه‌گیری یعنی دلمان نخواهد کنار خانواده و دوستان بنشینیم، بخندیم، بگوییم و بشنویم. گوشه‌گیری یکی از آن اتفاق‌های اشتباهی زندگی ما است که در نوجوان‌های زیادی رخ می دهد. این مشکل، راه حل آسانی دارد: اول باید دلمان بخواهد اوضاع را تغییر دهیم؛ دوم در کارهای گروهی متناسب با توانایی‌مان شرکت کنیم و با افرادی که به آن ها اطمینان داریم مشورت نماییم؛ سوم را خودتان بگردید و پیدا کنید.

3. همیشه نباید منتظر تشویق و تأیید دیگران بود. بلند شوید، عمل کنید و پای اشتباه تان بایستید؛ اگر هم موفق شدید، خودتان را به یک دست و جیغ و هورای بلند دعوت کنید. خیلی ساده است و خیلی خیلی شیرین.

نویسنده: کوشا سمیعی
تصویرساز: محمدرضا حسایی